پشم

پاندای بی پشم

پشم

پاندای بی پشم

1387


حالم بده


دلم

کمرم

پام

دستهام


انگار ایستاده کسی روی شصتهام


سی ساعته که خواب سراغم نیومده

عکسی کجم که قاب سراغم نیومده

مثل کپک جوانه زده غصه بر تنم

باور نمی کنم خودمم که خودم منم

هی فکر می کنم که چه گندی زدم مگه ؟

اصلا خودم شبیه به حالم بدم مگه ؟

هی فرت و فرت چایی و سیگار و شاش و قند

دست خودم که نیست که

حالم بده


نخند .

گریه نمی کنم


فقط این بغض لعنتی


آه آه آه آه

همین بغض لعنتی


مثل شلیل کرم زده

مانده در گلوم

نه


این تو نیستی که نشسته ست رو به روم


تو چشم های خیره ی مضحک نداشتی

تو دست های زخمی مهلک نداشتی

انگشت های داغ تو تاول نداشتند

با شانه های یخ زده کل کل نداشتند


با تو

چه دور می شدم از لحظه های شوم

نه

این تو نیستی که نشسته ست رو به روم


اما ببینم این که همان خال پای توست

از تندی اش که کم بکنیم این صدای توست

تو فرق کرده ای ؟

تو که ...


یا من عوض شدم ؟

رو راست نیستم دو سه سالی ست با خودم


هی خاطرات خوب و بدم می رن و میان

از جون ذهن نفله ی من باز چی می خوان ؟



برگرد دختر زبل لب لواشکی

عمری نکرده ام که بمیرم یواشکی


حالم بده

دلم

کمرم

پام

دستهام


بسه خدا

بلند شو از روی شصت هام