پشم

پاندای بی پشم

پشم

پاندای بی پشم

شباشبِ مرحومْ لقمان لیقوان



وقتی کسی زیاد برامان عزیز نیست

وقتی کنار صندلی فقر میز نیست

وقتی که خاک کشورمان عدلخیز نیست

وقتی که ذوالفقار علی نیز تیز نیست


با دوستان نوار بنان گوش میکنیم

تریاک میکشیم و فراموش میکنیم


وقتی گذشته آتش و بیشهست زندگی

آینده بیثبات و کلیشهست زندگی

وقتی که مرگ میوه و ریشهست زندگی

وقتی هنوز مثل همیشهست زندگی


با دوستان نوار بنان گوش میکنیم

تریاک میکشیم و فراموش میکنیم


ما بیشمار مردم سربار ماتمیم

سرباز غصه در خط سردار ماتمیم

از بعد انقلاب غم انصار ماتمیم

با اینکه چشمبسته گرفتار ماتمیم


با دوستان نوار بنان گوش میکنیم

تریاک میکشیم و فراموش میکنیم


آنقدر میکشیم که بالا بیاوریم

وقتی که دست خواست کسی، پا بیاوریم

پرویز را به جای زلیخا بیاوریم

قصاب را برای مداوا بیاوریم

کمکم چرا و پس چه و اما بیاوریم

وقتی که حالِ بد شده را جا بیاوریم


با دوستان نوار بنان گوش میکنیم

تریاک میکشیم و فراموش میکنیم


دنیا همین شبیست که تریاک میکشیم

روز برین شبیست که تریاک میکشیم

این بهترین شبیست که تریاک میکشیم

چون آخرین شبیست که تریاک میکشیم


با دوستان نوار بنان گوش میکنیم

تریاک میکشیم و فراموش میکنیم


ده بار گفتهایم به اصغر نمیکشیم

صد بار گفتهایم به اکبر نمیکشیم

پرسیدهاند مادر و خواهر. نمیکشیم

مادر نمیکشید؟ نه مادر. نمیکشیم


پس جمع میشوید شباشب چه میکنید؟

با دوستان نوار بنان گوش میکنیم


ــــــــــــــــــ



دانلود دفتر نخست از مجموعه دفاتر حضرت استاد: قوطی نان و پنیر


(چند ماهی گذشته بود از نشر دفتر بالایی، که از وجود نسخه‌ی صوتی گوهر بدین والایی مطلع گشتم. این که از شباشب تهی‌ست مر این راست)


...


میری
و آب بی تو نمی
آهآبآه
این آبِ کوفتی
حتی به درد پختن و شستن نمیخورد
خوردن که هیجآه

میری
و باد بی تو نمی
آهمرده باد
لعنت به باد باد
وقتی که از تو هیچ پیامی نیاوَرَد

میری
و خاک 
بر سر خاکی که سبز نیست
**

وقتی شنید خاک زمستان سر آمدهست
وقتی شنید باد بهاران شکفته است
باورد نکرد خاک
باور نداشت باد
آتش گرفت آب

میری
و بی تو آه
جهان
چارپاره است
**

«هر شب ستارهای به زمین میکشند و باز»
انگار نیست بس
خورشید و ماه را
کردهند در قفس

این روزها مقابل هر کوچهی بنبست میزنم
زیر
گریه

.

پشمِ غم‌اندود


سرگرمِ گریه‌ام


انگار زندگی

به رگِ تار بسته‌ام سرمِ اشک بسته است


انگار روزگار

روی سرم به قصدِ فراغت نشسته است

از بس که خسته است


از بس که خسته‌ام

من هم نشسته‌ام

.


بهمن نود و دو

از مجموعه شعر «نخود رنگی»

پُر پشم


ردِّ گُه مانده روی ایران‌ام

کیرِ خر رفته توی ایران‌ام


دیگر ایران‌تان* به تخمم نیست.


*این هووی ببوی ایران‌ام

1387


حالم بده


دلم

کمرم

پام

دستهام


انگار ایستاده کسی روی شصتهام


سی ساعته که خواب سراغم نیومده

عکسی کجم که قاب سراغم نیومده

مثل کپک جوانه زده غصه بر تنم

باور نمی کنم خودمم که خودم منم

هی فکر می کنم که چه گندی زدم مگه ؟

اصلا خودم شبیه به حالم بدم مگه ؟

هی فرت و فرت چایی و سیگار و شاش و قند

دست خودم که نیست که

حالم بده


نخند .

گریه نمی کنم


فقط این بغض لعنتی


آه آه آه آه

همین بغض لعنتی


مثل شلیل کرم زده

مانده در گلوم

نه


این تو نیستی که نشسته ست رو به روم


تو چشم های خیره ی مضحک نداشتی

تو دست های زخمی مهلک نداشتی

انگشت های داغ تو تاول نداشتند

با شانه های یخ زده کل کل نداشتند


با تو

چه دور می شدم از لحظه های شوم

نه

این تو نیستی که نشسته ست رو به روم


اما ببینم این که همان خال پای توست

از تندی اش که کم بکنیم این صدای توست

تو فرق کرده ای ؟

تو که ...


یا من عوض شدم ؟

رو راست نیستم دو سه سالی ست با خودم


هی خاطرات خوب و بدم می رن و میان

از جون ذهن نفله ی من باز چی می خوان ؟



برگرد دختر زبل لب لواشکی

عمری نکرده ام که بمیرم یواشکی


حالم بده

دلم

کمرم

پام

دستهام


بسه خدا

بلند شو از روی شصت هام